اماده شدن برای اولین خواستگاری - پست شماره ( 4 )

ساخت وبلاگ

من اون همه وابستگی و عشق و علاقه و حسرت یک دیدار و یک نگاه را با گریه و بعض و ناراحتی بخاطر خدا  تو دلم حبس کردم و روزگارم با غم و انده میگذشت ...

من دیگر از او خبری نداشتم

و هر بار جلوی خودم را میگرفتم تا دوباره عذاب ندم ...

از طرفی خانواده نگران سن و ازدواج و اینده ام بودند ....

من رفته رفته شکسته تر شکسته تر میشدم و کسی نمی دانست من چمه

من چون ادم درون گرا هستم تو خودم میریزم و همین باعث فشار جسمی ....

بعد چند سال حاج اقایی که باهاش ارتباط داشتم یک دختر خانمی از همسایشون را بهم معرفی کرده بود و تو حسینیه حاج اقا قرار گذاشتیم که همدیگرو ببینیم

اون دختر خانم هم سیده بود

زیبا بود

18 ساله بود

و تازه خدا را پیدا کرده بود و حاج اقا میگفت پدرش نمیذاره که روزه مستحبی بگیره و اون یواشکی روزه میگرفت و با سیب افطار میکرد...

حتی پدرش اگر خواستگار میامد بعد از قبول کردن شرط و شروط اجازه صحبت طرفین را میداد!

اون گوشی نداشت و  پدرش چون حساس بود نذاشت دخترش برای دبیرستان مدرسه بره ...

من اولین قرار رسمی تو عمرم بود اونم با یک دختر خانم تو حسینیه با حضور حاج اقا

حدود ساعت 11 صبح بود که حاج اقا بهم زنگ زد سید یک دختر خانمی با این شرایط اگر باشه مایلی در مورد ازدواج صحبت کنید و ....

من از اونجایی که به حاج اقا اعتماد داشتم و ایشون هم از روحیات من اگاه بود گفته : بله

حاج اقا گفت همین الان هر چی دستته بذار و فورا بیا حسینیه !

من خیلی استرش داشتم و با شوق کارم را رها کردم و رفتم خونه حاج اقا بدون هیچ هماهنگی قبلی و اراستگی ظاهری !

خلاصه دختر خانم اومد و در نگاه اولیه به دلم نشست!

او هم ظاهرا از من خوشش امده بود !

ما در حضور حاج اقا با خجالت چند کلمه ای صحبت کردیم ...

و او یک شرطی داشت که بعید میدونستم خانواده ام قبول کنند ولی من قبول کردم!

شرط این بود که پدرش واسه هر خواستگاری که میومد میگفت باید دخترم کنار خونه من زندگی کنه و حتی اقا داماد باید امضاء بده حق نقض این شرط را نداره!  اونم بصورت محضری !

سوالی هست این بود که چرا حاج اقا قبلش این قرار را گذاشته بود ؟

چون اولا که شرایط دختره خاص بود

دوما پدرش سختگیر بود

خلاصه من کلا چند بار با حاج اقا هماهنگ کردم که قرار بذاره ما بیشت صحبت کنیم

چون همیشه هیجان برام لذت بخش بود . مخصوصا اینکه خواسته ای داشته باشم و در راستای اون خواسته باشم برای رسیدن !

و یک بار بعد صحبتمون که دختر خانم رفت منزل ، ناگهانی از راه دور دیدم دختره پشت پنجره ایستاده و داره خداحافظی میکنه !

و من اولین بار داشتم این چیز ها را میدم و تجربه میکردم!

اونم بعد حدود 25 سال !

خلاصه ما با خانواده به هر طریقی بود رفتیم خواستگاری و متاسفانه خانواده بعد دیدن و برخورد و شنیدن شرط ، قبول نکردن و حتی بهم گفتن ما خواستگاری نمیاییم اگر میخوای خودت تنها برو !

من خیلی ناراحت شدم و دختر خانم من را مقصر دانست و خیلی ازم ناراحت شد

حتی با گوشی دختر حاج اقا بهم پیام داد و گفت تو قلبم را شکستی !

و من دوباره به خدا گفتم :

" به کدامین گناه به بیداری شب محکومم ؟! "

شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم...
ما را در سایت شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sheyton-tanha بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 17 اسفند 1399 ساعت: 4:49