18 سالم بود ... - پست شماره ( 1 )

ساخت وبلاگ

 

سلام

وقت بخیر

از اول شروع میکنم مینوسم تا شاید درونم کمی ارام بشه ....

 

من تازه سنم 18 سال شده بود که حس حالم و کارهام مثل بقیه دختر پسراهای دیگه بود با این تفاوت که بخاطر اینکه در خانواده مذهبی بدنیا امده بودم و اهنگ خواندن قران پدرم عزیزم ان هم در روز جمعه و زیارت عاشورای و دعای مختلف مادر جانم در گوشم طنین انداز بود ، نماز هام را میخوندم و دیگه مثل اینکه موقع رفتنم به خدمت سربازی فرارسیده بود

 

به هر طریقی شده بود من را فرستادن سربازی ....

 

از انجایی که سربازی محلی غربت برای من حساب میشد و بعضی هم سال ها و کوچک تر و بزرگتر را میدیدم گاها با نامزدشون یا با دختر مورد علاقشون صحبت میکردند

 

من هم خیلی دلم میگرفت ....

 

ولی از اونجایی که دوست نداشتم راه غلطی را برم معمولا تمایل به رفاقت با دختر خانم را نداشتم الا اینکه معشوقی بیابم و نیافتم!

 

خلاصه این مدت 2 سال به هر نحوی که بود گذشت و گذشت .....

 

من از خدمت سربازی امدم ....

 

 

شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم...
ما را در سایت شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sheyton-tanha بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 11 فروردين 1399 ساعت: 12:16