من از خدمت سربازی امدم
بعضی از دوستان نزدیکم که انها هم تغییر سبک زندگی (سبک مذهبی) داده بودند و یکیشون بعضی وقت ها بهم میگفت سیّدجواد بیا بریم مسجد نماز جماعت بخونیم من خجالت میکشیدم و میگفتم نه خودم میرم خونه میخونم ....
مدتی به همین منوال گذشت خلاصه نمیدونم چی شد که من وارد مسجد و تو جمع نماز جماعت و صفوف اول خودم را دیدم !
با امام جماعت هم خیلی ارتباط خوبی پیدا کرده بودم ....
من تازه وارد دین شده بودم و خدا را پیدا کرده بودم و بسیار برام لذت بخش بود این تغیر مسیری که داده بودم
با عشق از این راه و خدا و پیامبران و امامان می نوشتم
جدا لذت فوق العاده ای و حس شیرینی داشتم
بعد از مدتی در عثنی این نوشتن ها و به اشتراک گذاشتن اموختها ، متوجه شدم دختر خانمی در اینجا هم با نوشته هام ارتباط خوبی برقرار کرده و کمی که گذشت متوجه شدم ایشون اصلا همچنین پسری را در ارزوها داشت !
یکی مثل من بدبخت!
منم نمیدونم که اصلا چه شد منم ازش خوشم امد!
او دختری از جنس سادات بود
اهل اصفهان
و دانشجو
و عاشق
شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم...
برچسب : نویسنده : sheyton-tanha بازدید : 93