این روزها و حرف ها ....

ساخت وبلاگ
 

 

با سلام

 

امیدوارم حالتون خوب باشه

 

من دیشب تا ساعت حدود 12:15 شب مغازه بودم و داشتم روی طراحی و چاپ دستگاه بنر کار میکردم !

ما برای رونق درامد دستگاه چاپ بنر اوردیم و صاحب مغازه گفت من دوست دارم از صفر تا صد را خودت انجام بدی و ما دیشب برای اولین بار درگیر دستگاه بودیم .....

 

از طرفی من دیروز غروب بدلیل سردی مغازه سرما خوردم و امروز را بخاطر کسالت مغازه نرفتم ...

 

 

من بعد اون خواستگاری که تا شب مهریه پیش رفتیم نشد ،  سه جا دیگه خواستگاری رفتم ولی هیچ کدوم نشد .  یعنی بدلم ننشست .  البته این بدین معنی نبود و نیست که ان دخترم خانم های بزرگوار زیبا نبودند. نه اصلا من همچنین دیدگاهی ندارم. لیکن به دل من ننشست

 

و مادرم دوباره امروز بهم گفت کرده خودت است . با زبانت حرفی زدی که خرابش کردی.  منم چون هیچ حقی دندارم به پدر و مادر حتی تو بگم سکوت کردم و تو اتاقم و تو تنهایی خودم گفتم خداوندا تو شاهد باش من نیتم چی بود و چی  گفتم .......

 

ظهر که خوابیده بودم تو عالم رویا دیدم پدر_مادر_دختر به خانه ما امدند و شام خوردن و گفتند یکی از شرط های دختر ما این است که باید پسر خانه داشته باشه و غیره ....

 

من بودم و مادرم و خواهرم و ظاهرا این امدن انها به  خانه ما به درخواست مادر ما بود

 

و بعد رفتن انها من به مادرم گفتم دیدید من که به شما گفتم جواب همه انها به ما " نه "  است ....

 

من به خانواده ام میگم ناامید نباشید چرا که دختران و خانواده های خوب و خدایی فراوان هستند ولی باید توکل کرد و جست و جو کرد .....

 

 

واقعا زندگی بدون زن و عشق سخت میگذرد ....

 

 

 

 

شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم...
ما را در سایت شب ها به اصفهان میروم و روضه های هیئتی گوش میکنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sheyton-tanha بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 6:54